بررسی تطبیقی یک شعر از علی باباچاهی و شمس لنگرودی بر اساس نظریه‌ی ریزوماتیک ژیل دلوز

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی اهواز، اهواز، ایران

10.52547/qap.22439.4.4.4

چکیده

ژیل دلوز[1](1925-1995) از متفکران بنام معاصر است که نظریه­ی ریزوماتیک او(که در مقابل نظریه­ی درختی قرار ­می­گیرد) همواره از سوی اندیشمندان مورد توجه و واکاوی قرارگرفته است.دلوز و فلکس گاتاری[2] بمثابه­ی دو فیلسوف پساساختارگرا سال ها با یکدیگر همکاری کرده و به بسط این نظریه در سویه­های مختلف پرداخته­اند.البته دامنه­ی آرای دلوز وسیع است و به مباحث مختلفی مرتبط ­می­شود.طبق این نظریه (که به سامانه­های معرفتی و هنری مختلف قابل تعمیم است)انگاره­های معطوف به کلیت یکپارچه، تک ریشه­ای و تمرکزگرا مورد بازبینی قرار­گرفته و به جای آن بافتار غیرخطی،تجربه ورز و سیال و متکثر می­نشیند.از سوی دیگر در شعر پسامدرنیستی ایران که از اوایل دهه­ی هفتاد خورشیدی اعلام حضور می­کند، این رویکردها و چالش­ها چه از نظر تجارب شاعران و چه در مباحث نظری و بوطیقای شعر دوران، مشهود و مبسوط است و بدین ترتیب می­توان برای فهم بهتر هویت شعر پسامدرنیستی در مقابل شعر سنتی و حتی مدرن از این نظریه مدد گرفت. در این مقاله ضمن تشریح آرای دلوز درخصوص رویکرد ریزوماتیک در مقابل درختی، دو شعر از این دو نحله­ی فکری و ادبی در شعر امروز به طور تطبیقی بررسی و تلاش شده­است که مهم ترین تفاوت های این دو شیوه بر حسب ده عنوان طبقه­بندی و تشریح شود. علی باباچاهی، نماینده­ی شعر پسامدرنیستی و شمس لنگرودی نماینده­ی جریانی موسوم به "ساده­ نویسی"، به دلیل کثرت آثار،اشتهار و وزن ادبی انتخاب نگارنده برای توضیح این وضعیت بوده­اند.
 
 
 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Comparative study of a poem by Ali Babachahi and Shams Langroudi on the basis of Gilles DeLeuse’s Rhizomatic theory

نویسنده [English]

  • Behzad Khajat
Department of Persian Literature, Ahvaz Branch, Islamic Azad University, Ahvaz, Iran
چکیده [English]

Gilles Deleuse is a contemporary thinker whose rhizomatological theory (which is opposed to tree theory) has always been considered by thinkers. Deleuse and Flex Guattari, as two post-structuralist philosophers, collaborated with each other for many years and developed this theory in different ways. However, Deleuse's range of opinions is broad and related to various topics. According to this theory (which is based on epistemic and different artisticsystems can be generalized) the notions focused on the integrated, single-root, and center-oriented integrity are reviewed and replaced by a nonlinear, experiential, fluid, and multiplicative context. On the other hand, in the postmodernist poetry of Iran from the early Seventies Solar year has been existed; these approaches and challenges from both the poets' experiences and the theoretical debates and the poetry of the poetry of the era are tangible and expansive, and thus can be used to better understand the postmodernist poetry's identity against traditional and even modern poetry. In this paper, while describing Deleuse's ideas about the rhizomatic approach versus the tree, two poems of these two forms of thought and literature in today's poetry have been adapted and the most important differences between the two methods are classified according to the ten categories to be explained. Ali Babachahi, a representative of the postmodern poetry, and Shams Langroudi, a representative of the so-called "simplification" approach, have been chosen by the author to explain this situation because of their reputation, glory, numerous works, and literary rhyme and meter.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Deleuse
  • Guattari
  • Babachahi
  • shams Langroudi
  • rhizomy structure

 

 

سال  چهارم ، شماره 4 ،  پیاپی 13 زمستان  1400

www.qpjournal.ir                  

ISSN : 2783-4166

بررسی تطبیقی یک شعر از علی باباچاهی و شمس لنگرودی بر اساس نظریه­ی ریزوماتیک ژیل دلوز

دکتر بهزاد خواجات[1]

تاریخ دریافت : 29/06/1399 تاریخ پذیرش نهایی : 29/09/1400

(از ص 4 تاص 24 )

نوع مقاله : پژوهشی

20.1001.1.27834166.1400.4.4.5.8

چکیده

ژیل دلوز[2](1925-1995) از متفکران بنام معاصر است که نظریه­ی ریزوماتیک او(که در مقابل نظریه­ی درختی قرار ­می­گیرد) همواره از سوی اندیشمندان مورد توجه و واکاوی قرارگرفته است.دلوز و فلکس گاتاری[3] بمثابه­ی دو فیلسوف پساساختارگرا سال ها با یکدیگر همکاری کرده و به بسط این نظریه در سویه­های مختلف پرداخته­اند.البته دامنه­ی آرای دلوز وسیع است و به مباحث مختلفی مرتبط ­می­شود.طبق این نظریه (که به سامانه­های معرفتی و هنری مختلف قابل تعمیم است)انگاره­های معطوف به کلیت یکپارچه، تک ریشه­ای و تمرکزگرا مورد بازبینی قرار­گرفته و به جای آن بافتار غیرخطی،تجربه ورز و سیال و متکثر می­نشیند.از سوی دیگر در شعر پسامدرنیستی ایران که از اوایل دهه­ی هفتاد خورشیدی اعلام حضور می­کند، این رویکردها و چالش­ها چه از نظر تجارب شاعران و چه در مباحث نظری و بوطیقای شعر دوران، مشهود و مبسوط است و بدین ترتیب می­توان برای فهم بهتر هویت شعر پسامدرنیستی در مقابل شعر سنتی و حتی مدرن از این نظریه مدد گرفت. در این مقاله ضمن تشریح آرای دلوز درخصوص رویکرد ریزوماتیک در مقابل درختی، دو شعر از این دو نحله­ی فکری و ادبی در شعر امروز به طور تطبیقی بررسی و تلاش شده­است که مهم ترین تفاوت های این دو شیوه بر حسب ده عنوان طبقه­بندی و تشریح شود. علی باباچاهی، نماینده­ی شعر پسامدرنیستی و شمس لنگرودی نماینده­ی جریانی موسوم به "ساده­ نویسی"، به دلیل کثرت آثار،اشتهار و وزن ادبی انتخاب نگارنده برای توضیح این وضعیت بوده­اند.

کلمات کلیدی : دلوز، گاتاری، باباچاهی، شمس لنگرودی،ساختار ریزومی

مقدمه

ژیل دلوز (1995-1925) یکی از فیلسوفان پست­مدرن و پساساختارگرای پایان قرن بیستم است که تأثیر زیادی بر دیگر فیلسوفان این نحله گذاشته است.گستردگی و جامعیت اندیشه­های فلسفی و معرفت­شناسی دلوز آن قدر زیاد است که بزرگانی چون میشل فوکو[4]، رولان بارت[5]  و ژان لیوتار[6]  از او تأثیر پذیرفته­اند و معتقدند دهه ی 1970 دهه­ی سیطره­ی دلوز بر محافل روشن­فکری فرانسه بوده­است. میشل فوکو قرن بیستم را قرن دلوز می­نامد و معتقد است که شاید قرن­ها طول بکشد تا دیدگاه­های دلوز جایگاه واقعی خود را بین فیلسوفان دیگر پیدا کند.(semetsky,2013:211)

دلوز در پاریس به دنیا آمد. وی فلسفه را نزد استادانی چون ژان هیپولیت[7] و ژرژ کنگهایم[8] در سوربن آموخت. برخی از آثار او عبارتند از: تجربه­گرایی و ذهنیت(1953)، نیچه و فلسفه(1962)، به نام فوکو(1986)، رساله­ی دکتری دلوز شامل دو بخش " تفاوت و تکرار" و "بیان­گرایی در فلسفه:اسپینوزا" در سال 1968 منتشر شد. دلوز پس از این بررسی های تاریخی با همکاری فلیکس گاتاری ، روان­کاو رادیکال فرانسوی کتاب مهمی به نگارش درآورد با عنوان سرمایه داری و شیزوفرنی که شامل دو جلد آنتی ادیپ (1972) و هزار فلات (1980) است. کافکا به سوی ادبیات خرد (1975) و  فلسفه چیست؟ (1991) از دیگر آثار مشترک این دو اندیشمند است . وی آثاری نیز در زمینه­ی نقاشی و سینما به نگارش درآورد از جمله فرانسیس بیکن:منطق احساس (1981) و در هزار نقاشی تصویر حرکت (1983) و تصویر-زمان در هنر سینما. ژیل دلوز در چهارم نوامبر 1995 پس از سال ها رنج از بیماری بدرود حیات گفت. (راف،ترجمه­ی امیری،1388: 4)

گر چه اندیشه­های دلوز را باید بیشتر در حیطه­ی فلسفه جست­و­جو و پیگیری کرد اما دامنه­ی اندیشه­های او با حرکت­ها و جریان­های پساساختارگرایانه در ادبیات چند دهه­ی اخیر شدیدا همسویی پیدا می­کند، به ویژه نظریه­ی ریزوماتیک او که از جهاتی که توضیح داده خواهد شد با آرای پسامدرنیست ها به یک گفتمان مشترک منتهی می­شود .

یکی از مفاهیمِ کلیدی‌ای که دلوز و گاتاری استفاده می‌کنند تا مدرنیسم را واژگون کنند، استعاره‌ی ریزوم[9] است؛ آنان این استعاره را در آغاز کتاب A Thousand Plateaus  مطرح می­کنند."ریزوم" ی که دلوز مطرح می­کند در مقابل ساختار درختی قرار می­گیرد. در زیست­شناسی ریشه­های فرعی گیاه را ریزوم می­نامند. ریزوم­ها گر چه بر ریشه­ی اصلی گیاه می­رویند اما بر خلاف ریشه­ی اصلی درخت که در جهت خاصی حرکت می­کند، در جهات گوناگون پیش می­روند.گیاهان ریزوم دار(نظیر زنبق­ها و ارکیده­ها و ...) گیاهانی هستند با ساقه­هایی که به صورت افقی به رشد ادامه می­دهند؛ برگ­های آن­ها خارج از خاک است و با قطع قسمتی از ساقه، گیاه نه آسیبی نمی­بیند بلکه در زیر خاک به حیات ادامه داده و جوانه­های تازه­ای می­یابد.بنابراین ریزوم ارتباط درختی را به ارتباطی با شبکه­های بی­پایان فاقد مرکز بدل می­کند، شبکه­ای که هر نقطه از آن می­تواند بدون ارتباط با ریشه­ی اصلی با نقاط دیگر پیوند پیدا کند.

 

 

«بدین ترتیب به خوبی پیداست که در رویکرد ریزوماتیک اندیشه سامان و قراری ندارد و کولی­وار برای یافتن سرزمین­های نو، بدون طرح­ریزی و نقشه­ی قبلی، مدام در حرکت و در جریان­های آشفته، بی سامان و بی­نظمی مانند فلسفه­ی تباین(تمایز)کثرت و چندگونگی شناور است .»( Deleuse,1994:248). کولی تمرکزگریز است و در جهات فکری و عملی تقیدی به هویت­های کلان ندارد و قبیله قبیله است و در زیرگروه­ها – برخلاف زندگی متمرکز شهری- زندگی می­کند و حرکت او بیش از آن که تابع قانون خاصی باشد، شدنِ خالصی است که به هیچ نظم ارگانیک نیاز ندارد. این " شدن" در آرای دلوز نقش کلیدی ایفا می­کند؛ از نظر او مابإزای تفکر بودن در تفکر درختی نمایانگر است همچنان که تفکر ریزومی با تفکرِ شدن عجین است، شدن و صیرورت در کنشی متکثر و غیر­خطی و بر خلاف تفکر درختی بی­نیاز به مرزهای متصلب. تفکر ریزومی اساسا تفکر درختی را مضمحل می­کند و خطوط مصرح آن را به هم می­ریزد تا شبکه­ای تازه بسازد که در آن اجزا با هم پیوند متقابل دارند اما این پیوند تضمین کننده­ی استمرار نیست و می تواند با قطع و وصل­های پیاپی، به شبکه­ای تازه­تر منجر شود .

از دید دلوز و گاتاری، شیوه‌های درختیِ اندیشه مشخصه‌ی روایت‌های کلانِ اندیشه‌ی مدرنیست و سرمایه‌دارانه (کاپیتالیستی) است. آن‌ها به‌اعتراض می‌گویند «ما از درخت‌ها خسته شده‌ایم. ما باید دست از درخت‌ها و ریشه‌ها و بنیادها برداریم. آن‌ها ما را بسیار رنجانده‌اند. تمامِ فرهنگِ درختی روی همین ریشه‌ها و بنیادها بنا شده­است، از زیست‌شناسی بگیرید تا زبان‌شناسی. انگار که هیچ‌چیزی نمی‌تواند جدا از ریشه‌های زیرزمینی و ساقه‌های هوایی‌اش، جدا از رشدِ تصادفی و ریزوم‌ها، با یا دوست‌داشتنی یا سیاسی باشد»( Deleuze & Guttari.1987:15). از دید دلوز و گاتاری، روش درختی (که در اندیشه‌ی غربی مسلط و غالب است) روشی هژمونیک(سلطه گرا) است که نظمِ پایگانی (سلسله‌مراتب) را طبیعی جلوه می‌دهد و اولویت را به روایت‌های اصلی و آغازین می‌دهد. اندیشه‌ی ریزومی اما روایت‌هایی چندگانه و بی‌پایگانی را عرضه می‌کند که هیچ خاستگاه یا ریشه‌ی اصلی‌ای ندارند که همچون منبع و سرآغاز قلمداد شود.

 

شعر امروز ایران از اواخر دهه­ی شصت خورشیدی رویکردهای تازه­ای را تجربه کرد و ورود آرا و نظریات فلسفی و ادبی تازه به فضای اندیشه­ی شاعران و منتقدان، موجد دگرگونی در بنیادهای آفرینش­های ادبی قرار­گرفت.  مهم­ترین گفتمانی که در این عهد در جامعه­ی ادبی ایران ظهور و نمود پیدا کرد پسامدرنیسم است که نقدها و تأیید و تکذیب­های زیادی را نسبت به خود برانگیخت. اما فارغ از این کلی­نگری­ها، می­توان به عناصری در این رویکرد اشاره کرد که با آرای ژیل دلوز و دیدگاه ریزوماتیک وی تطابق دارد و شکل جدیدی از شعر را در حیات ادبی امروز ایران توضیح می­دهد. تأکید می­شود که برای بررسی این دیدگاه – مثل بسیاری از جریان­های ادبی – بهتر است به جای این که به رد یا قبول مطلق آن اهتمام ورزید، دست­آوردهای آن را در فرآورده­های ادبی جست­و­جو و بررسی کرد، از این رو که ساختار ریزومی در حال حاضر در بسیاری از جریان­های ادبی زنده­ی شعر امروز حضور دارد و البته صرف این حضور نمی­تواند بر ارزش ادبی شعری بیفزاید یا از آن بکاهد، منتها از بدو شروع شعر نو( اگر که مبدأ آن را نیما یوشیج بدانیم)، ساختار شعر مدرن ایران جز در شاعران و جریان­هایی انگشت­شمار( مثلا موج نو ) ساختاری درختی بوده­است و همین نکته شرح ساختارهای نو به نو نظیر ساختار ریزومی را موجه­تر نشان می­دهد . از این رو این مقاله بر آن است که یک شعر با ساختار ریزومی را در مقابل شعری با ساختار درختی قرار­دهد تا تفاوت های آن­ها زمینه را برای ایجاد ارتباط بهتر با چنین شعرهایی فراهم سازد.

علی باباچاهی و شمس لنگرودی نماینده­ی دو طیف کاملا متفاوت و متعارض در شعر دو دهه­ی اخیرند که وسعت کار و اشتهار آنان اجازه می­دهد نمونه­های مورد نظر از شعر این دو شاعر انتخاب شوند. دوره­ی جدید شاعری علی باباچاهی تقریبا از اواسط دهه­ی هفتاد آغاز می شود و او در مؤخره­ی چند کتابش و نیز در جراید آن عهد با طرح سلسله مباحثی چون " شعر در وضعیت دیگر" و "قرائت چهارم در شعر امروز ایران" ساختار فعلی شعر امروز را برای حرکت­های تجربی­تر نابسنده می­داند.وی در دو کتاب "گزاره­های منفرد" و " بیرون پریدن از صف" رویکردهای پسامدرنیستی در شعر امروز را اجتناب ناپذیر دانسته اما اعتقاد دارد که باید به این جریان بمثابه­ی یک امکان در کنار امکان­های تجربی دیگر نگریست و مرعوب آن نشد. او می­گوید که " من شخصا خود را ملزم به رعایت مو­به­موی مؤلفه­ها و مشخصه­های پست مدرنیست­ها و یا هر ایسم و ایست دیگری نمی­کنم. نخست خوانش دقیق، سپس درونی و بومی کردن جنبه­های مثبت آن ."(باباچاهی،1379 :150). برخی از آثار وی عبارتند از : نم نم بارانم(1375)،عقل عذابم می­دهد(1379)، رفته بودم صید نهنگ(1384)،پیکاسو در آب­های خلیج فارس(1388)،فقط از پریان دریایی زخم زبان نمی­خورد(1388)،گلِ بارانِ هزارروزه(1390)،دنیا اشتباه می­کند(1391)،باغ انار از این طرف است(1391)،در غارهای پر از نرگس(1392)و ... . شعرهای شمس لنگرودی از اواسط دهه­ی شصت در شعر امروز ایران مطرح می­شوند، او که کتاب ارزشمند تاریخ تحلیلی شعر نو را کارنامه­ی خود دارد از همان آغاز تا به امروز به حرکت­های تجربی بخصوص در زبان چندان وقعی نمی­نهد و بیشتر به نوعی نئورمانتیسم تصویرگرا گرایش دارد، او به عبارتی نماینده­ی "شعر ساده" هم تلقی می­شود و می­گوید : "به این موج ساده‌نویسی که چندی است راه افتاده، امیدوارم و فکر می‌کنم تحول عظیمی در شعر رخ خواهد داد و مخاطبان عظیمی را جذب خواهد کرد. دلیلی ندارد مردم برای چیزی که با آن ارتباط برقرار نمی‌کنند، هزینه صرف کنند."(شمس لنگرودی،1388: 7) برخی آثار او عبارتند از : در مهتابی دنیا(1363)،خاکستر و بانو(1365)،جشن ناپیدا(1367)،قصیده­ی لبخند چاک چاک(1369)، نت­هایی برای بلبل چوبی(1379)،پنجاه و سه ترانه­ی عاشقانه(1383)،باغبان جهنم(1383)،ملاح خیابان­ها(1386)،لب­خوانی­های قزل آلای من (1389)،رسم کردن دست­های تو(1389)،شب نقاب عمومی است(1390) و ...

در اواسط دهه­ی هشتاد و پس از طرح "بحران مخاطب" در شعر این دو دهه ، بحث بر سر " شعر ساده" و چیستی و ضرورت آن در جامعه­ی ادبی ایران مطرح شد و علی باباچاهی و شمس لنگرودی نماینده­ی دو طیف این معارضه قرار گرفته و سپس منتقدان دیگر به این بحث وارد شدند . بنابراین انتخاب دو شعر از این دو شاعر هم می­تواند به ترسیم فضای ادبی دو دهه­ی اخیر ایران یاری برساند و هم در تطبیق با نظریه­ی رویکرد ریزوماتیک و درختی، این چالش ها را فلسفه­مند و با اصالت معرفی کند.

 

پیشینه­ی پژوهش

پیش از این آرای ژیل دلوز و بازتاب این آرا  (همچنان که در کتاب­های خود او) موضوع مقالات و کتبی چند بوده است. غیر از کتاب­ها و مقالاتی که در متن بدان­ها اشاره شده ؛ علی تسلیمی و سمیه قاسمی پور در مقاله­ی "اقلیت شدن در بوف کور" با تکیه بر دیدگاه دلوز در این خصوص به بررسی بوف کور صادق هدایت می­پردازند.عبدالعلی دستغیب در مقاله­ی "اندیشه­های دلوز و فلسفه­ی او" آرای این فیلسوف را واکاوی می­کند. اندیشه­های زیباشناسانه­ی ژیل دلوز در مقاله ی "پسامدرنیسم و پس از آن" از آستین هرینگتون و ترجمه­ی مهرناز شیرازی عدل مورد توجه قرار­گرفته و استفان گونزل با مقاله­ی "قلمروزدایی و درون­ماندگاری" درباره­ی فلسفه­ی دلوز و گاتاری با ترجمه­ی رضا سیروان به بحث پرداخته­است. علی باباچاهی اغلب در مؤخره­ی کتاب­های خود بخصوص جلد دوم گزاره های منفرد، مشخصات شعر پسانیمایی را به نقد می­کشد و کاظم کریمیان در کتاب دگرگونی نگاه، زبان و ساختار در شعر امروز معتقد است که تحولات تازه­ای در دو دهه­ی اخیر در شعر امروز رخ داده است. بهزاد خواجات نیز در کتاب  منازعه در پیرهن مشخصات شعر پسانیمایی را در عناوین مشخص توضیح می­دهد و رضا براهنی در مؤخره­ی کتاب خطاب به پروانه­ها اعتقاد دارد که شعر امروز از نیما یوشیج به بعد باید به سمت آفاقی تازه­تر حرکت کند. قدسیه رضوانیان و احمد خلیلی نیز در مقاله­ای " گفتمان­شناسی شعر پست­مدرن ایران" را موضوع پژوهش قرار داده­اند و قدرت­الله طاهری در مقاله­ی "پست­مدرنیسم و شعر معاصر ایران" به سازکار این نوع شعری در حیات ادبی معاصر توجه نشان داده است.

 

 

بحث

دلوز و گاتاری با این‌که نمی‌خواستند برچسب پست‌مدرن بخورند اما، جهان‌بینی‌ای برساختند که منتقدِ روایت‌های کلان و اندیشه‌های بنیادی است. آثار این دو اندیشمند، با گرایش‌های اندیشه‌ی مدرن مخالفت می‌کنند، و می‌خواهند راه‌های دیدن و فهمیدن چندگانگی سوژه‌های فردی و نهادهای کلان را توضیح دهند و هدف‌شان آن است که راه‌های فاشیستیِ کُنش‌گری را بی‌ثبات و متزلزل سازند، آن هم از طریق انبوهی از لغات تازه که مجبورمان می‌کنند تا بیرون از شیوه‌های مستقر و مسلط (هژمونیک) و طبیعی‌شده‌ی فهم متعارفِ مدرن، بیندیشیم و مفهوم‌پردازی کنیم.

از آن‌جا که دلوز و گاتاری در سبک نوشتاری‌شان به دنبال چندگانگی (و تعدد و تکثر) هستند، سخت است که بتوان چارچوبی شفاف و مشخص از ایده‌های آن‌ها بیرون کشید. اگر بخواهیم چنین کنیم، به شیوه‌ی مدرن اندیشه‌ورزی کرده‌ایم، یعنی به همان شیوه‌ای اندیشه‌ورزی کرده‌ایم که دلوز و گاتاری مخالف‌اش هستند. بعضی از لغات تازه‌ای که دلوز و گاتاری به کار می‌گیرند بیش‌تر اشارتگر هستند تا تعریفگر. با وجود این می‌توان از برخی از موضوع‌ها و مفاهیمِ پرکاربرد آن‌ها نام برد و آن­ها را توضیح داد. دلوز و گاتاری، به‌طور کلی، نقدهایی جدی به ایده‌های مدرن وارد می‌کنند، ایده‌هایی که با پایگان و حقیقت و معنا و سوژگانی و بازنمایی مرتبط هستند. برای نمونه، دلوز و گاتاری به این ایده می‌تازند که می‌گوید: سوژه‌ی فردی‌ای وجود دارد که می‌تواند دانشِ حقیقت را کسب کند و بعد آن حقیقت را به‌طور شفاف و فهمیدنی، به دیگران منتقل (بازنمایی) کند.(,2004:63 Deal & beal).

تخریبِ اندیشه‌ی درختی همانا به‌چالش‌کشیدنِ تصوراتِ مدرن از سوژگانی انسانی است. اندیشه‌ی درختی، دنیا را بر حسبِ باشنده‌هایی می‌بیند که انتخابِ آزاد دارند و خودبنیاد  و فردی هستند؛ درست مثل درخت‌ها که روی پای خود  هستند. در این شیوه‌ی اندیشیدن است که دوگانه ی سوژه/ابژه زیاد به کار می‌رود. دلوز و گاتاری تاکید دارند که ما باید این نظم را با توسل به اندیشیدنِ ریزومی ویران کنیم. اندیشیدن ریزومی به دنیا برحسب رابطه و عدم تجانس می‌نگرد. دلوز و گاتاری زنبور و گل ارکیده را مثال می‌زنند. به جای این‌که با شیوه‌ی درختی پیش روند و اصطلاحات را پایگانی کنند و باشنده‌ها را برحسب ذاتِ متفاوت‌شان از هم جدا کنند، از ما می‌خواهند تا به روابط درونی و به نقاطی نگاه کنیم که ایده‌های فردیت و ذات در آن‌جاها دیگر کارکرد ندارند. برای همین است که می‌گویند «زنبور و ارکیده، مولفه‌های نامتنجانسی هستند که یک ریزوم را شکل می‌دهند» (Deleuze & Guttari,1987:10) نکته این‌جاست که: از دیدگاه ریزومی، زنبور و ارکیده با یکدیگر ارتباطی درونی دارند. زنبور بخشی از روند تولید مثل ارکیده است و گَرده‌ها را به ارکیده منتقل می‌کند، و ارکیده هم برای زنبور غذا فراهم می‌آورد. آن‌ها سیستمی از باشنده‌ها یا غده‌هایی فردی را شکل نمی‌دهند، بلکه ریزومی را شکل می‌دهند که موقتی است و چنان ارتباطِ درونی‌ای دارند که مرز بین زنبور و ارکیده مات و ناروشن می‌شود. برای فهمیدن این فرآیند، ما نه بر حسب باشنده‌هایی فردی، که باید بر حسب «زنبورِ ارکیده شدن و ارکیده‌ی زنبور شدن» بیندیشیم.
برای درک مفاهیم اصلی معرفت­شناسی ژیل دلوز تعاریفی وجود دارد که بحث را به درازا می­کشد، مثلا: " نفی بازنمایی دانش، صیرورت و شدن به جای بودن، تجربه­گرایی استعلایی، کثرت بدون هیچ­گونه وحدت، شک­گرایی و نسبی­گرایی، رد اقتضائات پیشین، رد تصویر جزمی اندیشه"(ضیمران،1382: 51) و اگر بخواهیم از مجموع تعاریف موجود در تطبیق با ساختار درختی به تجمیعی از این تعاریف در ارتباط با متن ادبی راه بجوییم، می­توان برای پیشبرد بحث بر جدول زیر اتفاق نظر داشت :
 
فضای ریزومی
فضای درختی
قلمروزدا
قلمروساز
غیر­استعلایی
استعلایی و غایت­خواه
تجربه­گرا
سنت­پذیر
روایت­های خرد
روایت­های کلان
سیالیت
ایستایی
بی قاعدگی
قاعده­مندی
تکثرگرایی
سامان­پذیری
مبتنی بر شیزو
مبتنی بر پانارویا
شک­گرایی
جزمیت اندیشه
گذرا و روزمره
تثبیت و میل به جاودانگی

 

حال دو شعر مورد نظر برای بررسی تطبیقی بین این دو ساختار در ذیل درج می­شود .شعر اول از علی باباچاهی و از کتاب گل باران هزار روزه است و شعر دوم از شمس لنگرودی و از کتاب باغبان جهنم :

جشن گرفتن ندارد/گرفتمی گرفتی گرفت/دود اسفندی که از جعبه به هوا رفت/گرفتن نداشت/تغییر شکل داد به شکلی که / فکر شکل تازه­اش را نمی­کردیم:اسب سفید بی­دم/چه پدرم متولد شده باشد/چه سوگلی پدرم/با هیچ بادکنکی پدرکشتگی ندارم من/قاه­قاه و قهقهه را با دلو پاره از ته چاه بالا می­آورم من/ و برادرم حاتم طایی می­گوید: گم شو! / اغنیا پیپ بکشند و/حلوا شکری دود کنند/گرفتن دارد؟/خب! تندتند بگیر!/دریا ماهی کم نمی­آورد و طوفان/بادکنک را/تا می­توانید کبریت بکشید و اباطیل روشن کنید/تنها که شدیم/تن­ها در تن­ها که شدیم/و ترازو که ثابت کرد تعادل روانی­اش را به میخی که فرورفته بود وسط پیشانی­ام/دیدیم که آمدن به رفتنش می­ارزد/و جشن به گرفتنش/شمع نیز حق و حقوقی دارد این وسط/که در دو زمان و مکان مختلف/روشن و خاموش شود/دومی به اختیار خودش.(باباچاهی،1390: 118)

و شعر دوم :

هر آنچه بکاری درو خواهی کرد/جز باد/که توفان به بار می­آورد/و ما مسافر تازه­ی این کویریم/توفانی درو می­کنیم/که نکاشته بودیم./بدگمان مباش/به ماسه­ها و برق دانه­های نمک بدگمان مباش/قبله­گاه دوالپاست این کویر/پریانی پنهان/که طعم­شان نمک است و آتش/و گل سینه­شان/بوته خار است./تا صبح نیامده/از بستر مجنب/و نگاه مکن/که افسونت می­کند ماه/این درخشش شیرین/مه پیش از بارندگی نیست/گردباد کور است/که غبارش را جمع می­کند/و آسوده­تر آن که در آرزوی باران نباشی/حاصل شوره­زار/جز باتلاق نمک نیست/هر آنچه بکاری درو خواهی کرد/جز توفان که به دست باد است.(شمس لنگرودی،1384: 44)

پیش از هر چیز باید اذعان کرد که بررسی تطبیقی رویکرد ریزومی و درختی در شعر امروز لزوما از هیچ یک سلب مشروعیت نمی­کند چرا که جریان­های شعری متنوع است و به هیچ وجه نمی­توان به حقانیت یکی در قبال دیگری رأی داد و هر یک از این دیدگاه ها تاریخ و روزگار خود را طی کرده و می­کنند.مسئله تنها تبیین نگاه و فضای تازه­ای است که در یک – دو دهه­ی اخیر در شعر امروز اتفاق افتاده و بواسطه­ی عمر کوتاه و زمینه­ی مهجورش نیاز به توضیح دارد.این رویکرد در چند جریان مهم نقش داشته و ابهامات چندی در این گونه شعرها به­وجود­آورده است، مثلا در "شعر زبان"(منسوب به رضا براهنی و شاگردانش)، در"شعرپسانیمایی"(علی باباچاهی)، "شعر حرکت"(ابوالفضل پاشا) و در "شعر دهه­ی هفتاد" که با مشخصه­های ویژه­اش با شعر پسامدرن قرابت می­جوید.

نکته­ی دیگر این که نباید از زمینه­ی اجتماعی و هویتی این دگردیسی غافل بود چرا که در هنر هیچ تغییری در خلأ اتفاق نمی افتد.جدال میان سنت و تجدد و در این میان ورود مفاهیمی چون پسامدرن به فضای ادبی معاصر همواره زمینه­ی مناسبی بوده برای ظهور و رشد جریان­های ابتر و تثبیت شده چرا که هویت شاعر امروز در بحرانی شکل می­گیرد که مرهون تضارب عناصر فکری و عینی سنتی و مدرن است که می­توان نشانه هایی از آن را در آرای فلسفی و نظری غرب جست­و­جو کرد و در توضیح وضعیت تازه از آن بهره برد.

1)هر شعر یک قلمرو یا قلمروهایی شبکه­ای در خود می­پرورد.این قلمرو مجموعه­ی ارتباطات ذهنی و عینی در شعر است که بافتی کلی برای شعر می­سازد.شعر سنتی و مدرن غالبا در پی قلمروسازی است و تحکیم ارتباطات اجزاء با هسته­ی مرکزی در حالی که رویکرد ریزومی بر اصل گسست تأکید دارد. «اگر ریزوم را از هم گسسته و در نقطه­ای مفروض متوقف سازیم ریزوم دیگر باز کار خود را از یکی از خطوط قدیمی خویش یا از خطوط جدید آغاز خواهد کرد.(سجادی،ایمان زاده،1388: 52)

بنابراین در یک فضای ریزومی، بحران، وضعیت بناچاری است که بر خلاف رویکرد درختی آرامشی ساختاری و تمرکزگرا در آن جایی ندارد و صیرورت آن جای خالی مرکز یا هسته­ی اصلی را پر می­کند؛ این سازکار دائم از بافت شعر خلع قلمرو می­کند چرا که هر قلمرو یک جغرافیای مسلط است که از عناصری عینی و ذهنی سر و شکل می­پذیرد و هر ریزوم با قلمروزدایی­های بی نهایت به قلمروهای تازه­ای پا می­گذارد که آن هم ثبات و قطعیتی ندارد.«ریزوم آن چنان شکل می­گیرد که هر مسیر بتواند به هر مسیر دلخواه دیگر متصل شود؛ نه مرکزی دارد نه حاشیه­ای، نه خارج و نه بیرون زیرا به گونه­ای بالقوه بی­نهایت است.»(Eco,1984: 565)

در شعر نخست با این که به نظر می­رسد که موضوع و تمرکز شعر بر مفهوم "جشن" متکی است اما این تمرکزی کاذب است و بهانه ای برای ریزوم­های متکثر و متفرق چرا که با اجزاء به همپویی و همسویی نمی­رسد، مثلا شاعر در ابتدای شعر می­گوید: جشن گرفتن ندارد ... و در ادامه می­گوید: اغنیا پیپ بکشند و حلوا شکری دود کنند/گرفتن دارد ؟ ... هر سطر این شعر ریزومی است که با مرکز خود قطع ارتباط می­کند و خود قلمرو تازه­ای می­سازد.موضوع تمرکز مجازی یا"ساخت کاذب"، خود می­تواند موضوع پژوهشی جداگانه قرار گیرد چرا که جز در شعر امروز نمونه­ای ندارد و کمتر بدان اشاره شده است. در این وضعیت – چنان که این شعر – به نظر می­رسد که کلماتی مانند جشن، شمع، کبریت، بادکنک و ... تأمین کننده­ی بافتاری منطقی برای شعرند در حالی که بافتار و ساختار-لااقل در مفهوم متعارف خود- زمانی شکل می­گیرد که بتوان با حرکت از نقطه­ی الف به نقطه­ی ب رسید و نقطه­ی ج را نتیجه­ی این حرکت دانست، اما در شعر ریزومی عناصری از نقطه­ی الف به نقطه­ی ب برده می­شوند منتها در همان جا رها می­شوند و ریزوم دیگری شکل می­گیرد که بر اساس اصل "پیوند و ناهمگونی" ریزومی با هم پیوند دارند بدون این که از موقعیت اصلی برخوردار باشند و بتوان از این حرکت نتیجه­ای معنایی حاصل کرد. اما در شعر دوم که ساختاری درختی دارد موضوع "توفان و کویر" است و شاعر با یک گزاره­ی خبری(هر آنچه بکاری درو خواهی کرد) به تبیین و تزیین شاعرانه­ی این گزاره می­پردازد و حول محور آن قلمرو­سازی می­کند و می­کوشد با تصویرها و تعابیر بعدی خود (که تماما از فضای بیابان نشأت می­گیرد) به نتیجه­ای دست یابد و تمام اجزای شعر برای تکمیل و تسجیل این گزاره، جای­چینی و ترتیب یافته است. این شعر سخت به قلمروی که ساخته پایبند است و هیچ سطری از هسته­ی مرکزی عدول نمی­کند.

2)به طور کلی ساختار ریزومی غیرارگانیک و بالطبع غیراستعلایی است یعنی حرکت اجزاء هدفمند و به سوی ایجاب کلیتی همبسته نیست.«هر ریزوم یک نقشه­ی ورود و خروج خاص خود را دارد و ریزوم های مختلف؛ در واقع در ریزوم، هیچ "پشت سر"ی وجود ندارد، درست مثل بدنی که سر نداشته باشد. ارتباط ریزوم با دیگر محدوده­ها و همچنین ارتباط بین عناصر ریزوم به نحوی است که خود به خود هر گونه تصور استعلایی و پدیدار­شناختی از مفاهیمی "پشت سر" و "عمق و ژرفا" بی­معنی خواهد بود.(Gregriou,2004: 36) بنابراین در فضای ریزومی آغاز و پایانی قابل تصور نیست و همه­ی عناصر در "میانه" اند.این در میانه بودن وجهی نابسنده از ریزوم ارائه نمی­دهد بلکه پویایی اجزاء را در غیاب هسته­ی مرکزی به تصویر می­کشد و ابعاد را جای واحدهای تکمیل­کننده می­نشاند.از طرفی «فلسفه­ی دلوز براتصال اشکال جداشده تأکید می­کند. این اتصال پیوند میان روابط است نه پیوند میان این همانی و هویت­های متفاوت.»(رامین نیا،1394 :42)

در شعر نخست سطرهای شعر حرکت استعلایی را نفی می­کنند:

چه پدرم متولد شده باشد/چه سوگلی پدرم/با هیچ بادکنکی پدرکشتگی ندارم من/قاه­قاه و قهقهه را با دلو پاره / از ته چاه بالا می­آورم من/و به برادرم حاتم طایی می گویم: گم شو !

به بیان دیگر این سطرها ریزوم هایی هستند که با حرکت مستقل در دل شعر، به جای تکمیل یکدیگر، وجه تولید معنا را به جای خود معنا می­نشانند و از این رو تجربه­ی زبانی در چنین شعرهایی غایت معنایی را به نفع کثرت معنایی منتفی کرده و روابط منطقی و علّی یا متوالی را سخت به چالش می­گیرد. اما در شعر دوم تمام اجزای شعر در خدمت تکمیل یک مفهوم غایی و خودبسنده­اند.چیزی که اغلب بافت استعلایی این شعرها را تأمین و تضمین می­کند فضاسازی هدفمند است، فضاسازی در این معنا که اجزاء، ترکیبات و حرکت عینی و ذهنی شعر در یک محدوده­ی قابل پیش­بینی و هم­سنخ قوام می­یابند.کاشتن، باد، توفان،کویر، ماسه­ها، بوته­های خار، گردباد، غبار، شوره­زار، باتلاق نمک و... در یک حرکت استعلایی و غایتمند به تکمیل اجزایی می­پردازند که به مدلولی واضح و مصرّح ختم می­شوند. این رویه که در شعر سنتی و مدرن یک امتیاز تلقی می­شود، در فضای ریزومی و پست­مدرن فاقد وجاهت لازم برای خلق اثری تجربه­گرا و زبان­ورز است و افق های معنایی محدودی را به جای آفاقی که می­تواند در خواننده نضج یافته و گسترش یابد ارائه می­دهد .

3) ریزوم مبتنی بر تجربه و تجربه­ورزی است و در این راه از هیچ مخاطره­ای دریغ نمی­کند، برخلاف ساختار درختی که هر تجربه را تا جایی می­پذیرد که در جهت غایتمندی باشد و بدیهی است که در چنین رویکردی ساختار درختی اجزای یک ریزوم را جزو زوائد و آشفتگی به تصور درآورد.تجربه­ای که در ریزوم مطرح است جزو ذات فعالیت­های فکری محسوب می­شود و نه بر هم زننده­ی نظمی که تاکنون وجود داشته ، به بیان دیگر ریزوم برای اضمحلال هیچ نظمی قیام نکرده بلکه اساسا این نظم را یک پندار موهوم تلقی می­کند و از این رو به تجربه بمثابه­ی یک فعالیت طبیعی می­نگرد که در ساختار درختی به نفع استقرار، مغفول مانده­است. از طرف دیگر نباید از یاد برد که اصولا نحوه­ی تفکر آدمی، دَوَرانی، پراکنده و گزینشی است و این یعنی تجربه های دمادم و متنوع در برخورد با جهان، چه از حیث شیوه­ی شناسایی و چه از نظر نتایج آن.«از نظر دلوز تجربه­باوری همواره با خلق و آفرینش سروکار دارد و هیچ گاه منفعل نیست، حال آن که تجربه­باوری دیرین، وجهی انفعالی را ترویج می­کند و مراد او از خلق و ابداع، آفریدن مفاهیم است.»(ضیمران،1383: 51)

در شعر نخست چنان که مشهود است وسعت دایره­ی واژگانی و تنوع آن و پرسش­های معنایی و تعابیر غریب و ناآشنا و فعالیت­های زبانی(روایت­گریزی های گاه­به­گاه)و لحن­پردازی خاص و خروج از بافت ادبی و نوعی طنز عصبی و ابهام در بعضی سطرها نشانه­هایی از تجربه­ورزی را به نمایش می­گذاردو در مقابل شعر دوم، تجربه­های خود را در بعضی ترکیبات و تصویرها و وارونه نویسی ابتدای شعر در انتها حاصل می­کند.

4) ریزوم را با روایت­های کلان[10]  کاری نیست و روایت­های خرد را مسئله­ی خود می­داند.کلان روایت­ها به نوعی تمرکز و حقانیت این تمرکز وابسته­اند و این چیزی است که ساختار درختی در پی آن است. در ساختار درختی اجزاء بدون مشروعیت هسته­ی مرکزی(کلان روایت) موجبیتی ندارند در حالی که دیدگاه ریزومی فاقد تبلور یک مرکز راهبر است و اجزاء هر یک در حرکت منفرد خود، روایت­هایی خُردند که شبکه­ای از معارف ذهنی را بدون ارزیابی قطعی تشکیل می­دهند. «در جامعه­ی پست­مدرن روایت­های خرد متعدد به طور فشرده و تنگاتنگ در کنار هم و در درون هم قرار­گرفته­اند و این کارناوال عظیم روایت­ها جایگزین حضور یکپارچه­ی فراروایت واحد می­گردد. در این رویکرد تمایز سلسله مراتبی جهان فرهنگ نخبگان و فرهنگ عامه فرو می­ریزد و بر بازی­های زبانی و کثرت باور فرهنگی تأکید می­شود.شکل به جای محتوا اهمیت می­یابد، واقعیت به انگاره­ها یا پندارها تغییر شکل می­دهد و زمان به مجموعه­ای از حال­های مکرر چندپاره می­شود.»(ساراپ،1392 :179)

البته این کلان روایت­ها تنها در معنای شعر قابل ردیابی نیست بلکه دامنه­ی آن تا عناصر زبانی و بلاغی شعر نیز کشیده می­شود، به دیگر سخن، زبان رسمی یا عناصر بلاغی مستقر و مستعمل، خود نوعی کلان روایت هستند که در تفکر ریزومی مرجعیتی ندارند، چنان که در شعر نخست ما با گریز از کلان روایت­های معنایی، زبانی و بلاغی مواجه­ایم.معنای شعر از واحدهای همبسته ، به واحدهای تک ساحتی تقلیل می­یابد، زبان از زبان رسمی و حتی ادبی عدول می­کند و به ساخت­های زبان روزمره توجه نشان می­دهد، شکل­های مرسوم بیانی و بلاغی در این شعر جایی ندارند و فقدان تشبیه و استعاره(به عنوان دو عنصر مهم بلاغی)نادیده گرفته می­شود اما شعر دوم اساسا با یک گزاره­ی معطوف به کلان روایت آغاز می­شود : هر آنچه بکاری درو خواهی کرد... زبان شعر، زبانی مستعمل و روایتگر است و در آن تلحین (به عنوان عنصری تشخص­ساز و نوعی روایت خُرد)طنینی ندارد.زبان شعر زبان مستدل و عاری از تجربه­های نو به نوست و تشبیه و استعاره و تمثیل وجه غالب فعالیت­های بلاغی متن­اند و سایه­ی سنگین کلان روایت سنت شعر فارسی (نه به عنوان ذخیره­ی فرهنگی بلکه بمثابه­ی تقلیدی مشهود) بر آن سنگینی می­کند و نهایتا این که غلظت معنای مستقر و متعارف، جایی برای حرکت­های ریزوماتیک سطرها باقی نمی­گذارد.

5) در آرای ژیل دلوز تأکید فراوان بر "شدن" و "صیرورت" است.این شدن وضعیتی را توصیف می­کند که همواره وضعیتی میانه است و تعریف هویت خود بیش از آن که به "بودن" اتکا داشته باشد، سیالیت و حرکتی دائمی را بازمی­نمایاند که به هیچ فرجامی منتهی نمی­شود.«شدن مفهوم هسته­ای دلوز است که در برابر سنت تفکر فلسفی "بودن" و "این همانی" قرار می­گیرد[...] از نظر دلوز، شدن در تقابل با بودن قرار نمی­گیرد و تابع آن است زیرا از نظر وی تقابل­ها در مقوله­ی هیچ انگاری­اند و بودن را باید با شدن اثبات کرد.»(دلوز،ترجمه­ی همایون پور،1390 :62)

در ابعاد ادبی، سیالیت متن می­تواند هم در تعابیر خود را نشان دهد و هم در زبان. در حیطه­ی تعابیر، تداعی آزاد معانی بدون این که بخواهند به یک هدف معین منجر شوند جلوه­ای از شدن­های مکرر است یعنی ایجاد شبکه­ای از واحدهای معنایی از میان بی­نهایت معانی محتوم که در ذهن خواننده واحدهای معنایی دیگری شکل می­دهد، بدین ترتیب «سوژه  از خود فراتر می­رود،منعکس می­شود،دیگری می­شود، بازمی­شناسد و بازشناسانده می­شود.»(دلوز،ترجمه مشایخی،1393 :124) اما در ساختار درختی سیالیت و تداعی آزاد چندان جایی ندارد و شعر غالبا لباسی است که بر تن یک اندیشه پوشانده می­شود با چاشنی­های بیانی و بلاغی و در آن بیش از دو یا چند تعبیر نمی­توان یافت.

در حیطه­ی زبانی هم سیالیت متن بناچار از زبان مستقر رسمی عدول می­کند و فخامت زبانی را به چالش می­گیرد تا وجوهی تازه به شعر بیفزاید و بازی­های زبانی، این سیالیت را فعلیت بخشیده و پیش می­برند.«بازیگوشی زبانی در شعر پسانیمایی نه قاتل ذخیره­های فرهنگی لغات بلکه عامل به تأخیر انداختن معنا و در نتیجه خیال انگیزتر ساختن آن است.»(باباچاهی،1375:130) چنان که در شعر نخست سیالیت متن، هم از نظر معنا و هم از نظر زبان رخدادهایی را پی­ریخته­است که شاید چندان متعارف و آشنا و همگن نباشد اما در شعر دوم، شعر به پازلی می­ماند که قطعات آن دانه به دانه بر جای خود قرار می­گیرند تا تصویری کلی و نهایی بسازند و این فرآیند تأویل­های پرشمار را از شعر سلب می کند.

6) بی­قاعدگی ، قاعده­ای انکارناپذیر در تفکر ریزومی محسوب می­شود ؛ این بی­قاعدگی به دلیل عدم وجود تفکری کلان و هسته­ای مرکزی است. در چنین حالتی چون سوژه­ای واحد وجود ندارد، طبعا قاعده­ای هم نمی­تواند بر اثر ادبی حکم براند.البته این بی­قاعدگی را نباید با لغوسرایی خلط کرد بلکه از این منظر سوژه­ها مدام در تحول­اند و انسجامی ندارند، همه چیز در بی قراری و بحران است چرا که «سوژه یک کلیت مجزا نیست که حق داشته یا نداشته باشیم آن را از درون زبان بیرون بکشیم، برعکس یک خلأ است که نویسنده پیرامون آن سخنی بی­اندازه دگرگون شده می­بافد.»(بارت،ترجمه دقیقیان،1377 :80-79)

این بی قاعدگی برخلاف ساختار درختی اثر ادبی را غیرقابل پیش­بینی می­کند، چه از حیث معنایی و چه از نظر زبانی، مثلا در شعر نخست شاعر می­گوید:جشن گرفتن ندارد/گرفتم گرفتی گرفت/دود اسفندی که از جعبه به هوا رفت/گرفتن نداشت/تغییر شکل داد به شکلی/که فکر شکل تازه­اش را نمی­کردیم: اسب سفید بی دُم ... مشهود است که شعر به همین ترتیب پیش می­رود بی آن که قاعده­ای استقرایی یا قیاسی به تصاویر و تعابیر آن استقرار و موجبیتی ببخشد اما در شعر دوم همه­ی تعابیر بر اساس فضای بیابان قوام یافته و هر سطر منطقا به سطرهای قبل و بعد خود التزام دارد.

7)در رویکرد درختی فرض بر این است که متن ادبی باید به یک مرکز و گرانیگاه ملتزم و متصل باشد در صورتی که در فضای ریزومی تعلیق و استفهام، به متن هویت می­بخشد.حرکت ریزوم به سمت پراکندگی، تکثر و غیریت است و دائم از خود سلب وحدت می­کند، در مقابل رویکرد درختی که شدیدا در وحدت و هویت یگانه معنا می­یابد، به بیان دیگر تأکید بر "شدن" و سیالیتی که در دستگاه ریزومی صورت می­بندد تکثر را فرآیندی اجتناب ناپذیر کرده­است؛ این تکثر مبین انواع بسیار زیاد حقیقت است و ارزش­های موجود در جهان را شدیدا به تأویل­های ما وابسته می­کند. این تکثر زمانی به فعلیت درمی آید که مخاطب در جبرِ پذیرش فرمانی خاص قرار نگیرد و تأملات مختلف چنان در هم پیچیده باشند که از تأکید بر بسگانگی اندیشه­ای واحد سلب اراده نماید.

می­توان گفت که این تکثرگرایی به نوعی به شعر چندصدایی منجر می­شود چرا که هویت­های کلان و تجویزی جای خود را به هویت­های خرد و غیرتجویزی می­دهند و شاعر به جای یک کلیت قهری بر یک دموکراسی کثرت ساز و باز اعتنا نموده و به جای وضوح مبتنی بر عصر روشنگری بر ابهام عصر پسامدرن اعتماد می­کند. «تأکید بر نابودی نشانه­ها و تعویض دائمی مدلول باعث می­شود هیچ پایگاه ثابتی برای معنا در متن قابل تصور نباشد. هیچ معنا و تفسیر واحدی از متن قابل برداشت نیست و در عوض تکثری از معانی و تفاسیر در متن موج می­زند و این ناشی از حرکت بی­پایان دال­هاست. دریدا این فرآیند را افشانش[11] معنا نامیده است.» (morgan wortham,2010 :36).

در دو شعر مورد بحث این تکثر و سامان­مندی به خوبی قابل رؤیت است، چنان که در شعر نخست انبوهی از معانی و دال­های متراکم در بستری لغزنده شعر را پیش می­برد و تراکم معانی راه را بر یک معنی واحد می­بندد و در شعر دوم همه­ی عناصر معنایی و بلاغی در پی تأمین اندیشه­ای واحد و از پیش آماده است .

8) شعر سنتی و مدرن فارسی اغلب دچار نوعی پانارویا(بدبینی) است . در شعر سنتی، وجود رقیب و بی وفایی روزگار و بخت نامساعد جلوه­هایی از این خصیصه را نشان می­دهد و در شعر مدرن جای رقیب را تکنولوژی بی مهار و عناصر فریبنده­ی مدرنیته پر می­کند. در رویکرد درختی نیز می­توان برای پانارویا جایگاهی قائل بود، در حالی که در فلسفه­ی دلوز تأکید بسیار زیادی بر "شیزو" وجود دارد.از نظر وی انسان نیاز دارد تا غل و زنجیرهای ذهنی خود را بگسلد چون او را به شیوه­های خاصی از اندیشیدن مقید ساخته است.

«دلوز و گاتاری استدلال می­کنند که حیات، کلیتی گشوده و خلاقانه با اتصالاتی در حال افزایش است و در برابر انسان پانارویایی، فرد شیزو را مطرح می­کنند.شیزوی آنان یک گونه­ی روان­شناختی نظیر شیزوفرنیک نیست بلکه شیوه­ای از اندیشیدن به حیات است که به جای تبعیت از هنجارها یا تصویر ثابتی از خویشتن، یک خویشتن در سیلان و صیرورت را مطرح می­کند.»(سجادی و همکاران،1397 : 213) خود علی باباچاهی نیز عقیده دارد که توجیه یا تعدیل گرایش به جنون­نگاری بمنزله­ی بی­اطلاعی از فضای فرهنگی جامعه­ای نیست که به خرد­محوری نیازمند است بلکه وقتی عنصر جنون در شعر شاعران پسامدرن در واقع آنتی­تز برخوردهای بوروکراتیک،دید و بازدیدهای حسابگرانه و سلام و علیک­های کاسبکارانه و خودمحور، سوداندوزی و عصاقورت­دادگی و تضعیف مهرورزی بدانیم، انتقاد خردورزان مورد اشاره چندان موجه نخواهد بود.(باباچاهی،1382: 144)

این عقل­ستیزی در شعر امروز ایران یا متأثر از سنت عقل­ستیزی عرفانی است و یا ناشی از گفتمان­های پسامدرن و یا تلفیق این دو اما به هر شکل می­تواند موجد ابهام در شعر شده و فهم آن را با مشکل مواجه سازد چون اساس آن بر تعارض با یافته­ها و بافته­های عقلانی است .درشعر نخست جلوه­های شیزو مبتنی بر صیرورت مورد نظر دلوز به خوبی هویداست و سطرهای جنونمند می­کوشند که از قید و بند سازکارهای منطقی رها شوند و نوع تازه­ای از برخورد با جهان پیرامون بیافرینند، بر خلاف شعر دوم که شدیدا حکمت سراست و با حرکتی قابل حدس و مبادی آداب بر ارکان قیاس و استقرا پیش می رود و بنیاد فکری آن بر نوعی پانارویای تمثیلی شکل گرفته­است.

9) دیدگاه پساساختارگرایان از جمله دلوز بر رد جزمیت اندیشه استوار است؛ آنان اعتقاد دارند دانش و معرفت بشری دیگر نمی­توانند معرفتی را تصریح و تبیین کنند چرا که با درک و دخالت بازی­های زبانی و خلعیت مدلول­ها در مقابل دال­ها و تنوع فرهنگی، معارف بشری تنوع و تشکیک هویت­های قطعی را به خود پذیرفته­است. از نظر دلوز حقیقت را می­توان کوششی قلمداد کرد برای خلق اندیشه و نه تفکری در همپایی با حقیقت و ملتزم بدان. این شک­گرایی عنصری مهم در آرای پساساختارگرایان است که سخت به ناپایداری و نارسایی زبان معتقد بودند چنان که تئوری مشهور دریدا (تفاوت[12]) معنا را به طور کلی وابسته به نشانه­های زبانی نمی­دانست.بدیهی است که در چنین وضعیتی در مواجهه با متن ادبی تأویل نقش بسزایی ایفا می­کند ؛ «می­گویند که تنها حقایق وجود دارند اما من می­گویم خیر،حقایق درست همان چیزهایی هستند که وجود ندارند، تنها تأویل­ها وجود دارند.»(احمدی،1385: 511)

اما در وضعیت درختی حقیقتی تناور بر عناصر سیطره دارد و بدین شکل انتظامی فروبسته، روابط بین عناصر را تحکیم می­بخشد و در این صورت جایی برای بازاندیشی درباره­ی سوژه باقی نمی­گذارد.این جزمیت- که سالیان درازی بر شعر امروز حکم رانده است- همواره از موضعی ماورایی و با قطعیت سخن می­راند(شعر دوم)، در حالی که در دیگاه دلوز شکاکیت کلید گشایش مرزهای تفکر و رهایی از یکسویه­نگری و اصل حقایق پراکنده و در حال تغییر است(شعر اول).

تأکید بر چندصدایی در شعر که از طرف پست­مدرنیست­ها مطرح می­شود، نمونه­ای عینی از این ضرورت است برای گریز از جزمیت اندیشه چرا که «با اصطلاح بازی زبانی می­خواهیم این واقعیت را برجسته کنیم که سخن گفتن به زبان،بخشی از یک فعالیت یا بخشی از یک صورت زندگی است.»(ویتگنشتاین،ترجمه فاطمی،1380: 44) بدین ترتیب بازی زبانی به جای این که دال­های موجود متن را کارگزار معنا کند،تجربه­ی "شدن"های پیاپی را در زبان بازمی­نماید و بدین شکل جزمیت اندیشه را به چالش می­کشد.رولان بارت معتقد است که هیچ چیز برای یک جامعه اساسی تر از طبقه­بندی زبان­های آن نیست و دگرگون کردن این طبقه­بندی و تغییر جایگاه گفتار همانا برپاساختن یک انقلاب است.(بارت،ترجمه ی دقیقیان،1377: 55)

10)ریزوم نمی­تواند میل به جاودانگی داشته باشد چون اساسا گسیخته، ناپایدار و نادلالتگر است.در حرکت ریزوم ها هیچ الگویی وجود ندارد که در پی تثبیت و ماندگاری باشد.ریزوم از میانه شروع می­شود و در میانه پایان می­یابد و چیزی که در میانه است نمی­تواند به غائیت و فرجام و استمرار زمانی و مکانی بیندیشد.از طرفی جاودانگی مفهومی کلان و ذهنی است اما ریزوم«با نوعی محسوسیت و معقولیت تزکیه­شده نسبت به چیزهای ظاهری و بر سطح تأکید می­ورزد.»(نوذری،1380 :69) این سطح به معنی سطحی بودن ریزوم نیست بلکه به معنی گسترش اجتناب ناپذیر در افق­های متکثر است و نه تعمیق و تثبیت در یک مفهوم استقرارخواه. بدین ترتیب شعری که رویکردی ریزومی دارد از مفاهیم و تعاریف کلان تبرا می­جوید و به برش­هایی از زندگی روزمره توجه نشان می­دهد، برش­ها و قطعاتی که در یک تدوین ناپایدار گرد هم آمده­اند تا به جای مفاهیمی ذهنی از زندگی و وقایع، در عینیتی عریان و تکه تکه، غیابِ معنای زندگی – یا لااقل نسبیت آن را – به نمایش بگذارند، چرا که در ریزوم تنها تجربه است که حرکت را توجیه می­کند حال آن که در ساختار درختی تمام تجارب برای رسیدن به مفهومی بسنده و غایتمند صورت می­بندد؛ از این روست که در شعرهایی از این دست، مرکز شعر بمثابه­ی یک حقیقت زمانمند دائم اعلام حضور می­کند. این نکته حتی در زبان شعر هم تجلی دارد؛ در رویکرد ریزومی زبان، اغلب از تناوری و بافت ادبی تهی است و زیباشناختی شعر بیشتر به تجربه و کشف چشم­اندازهای انبوه و نو اتکا می­کند اما در ساختار درختی زبان شعر از تاریخی ادبی وزین است و میل به جاودانگی در آن دیده می­شود.

در شعر نخست حرکت ریزومی سطرها، تجاربی مُقطع از زندگی را در معرض قرار می­دهد و زبان هم عاری از فخامت زبان ادبی و متصف به زبان روزمره، این رویکرد را تقویت می­کند در حالی که در شعر دوم کلیت شعر میل به تثبیت حقیقتی نامتعارض دارد و زبان شدیدا ادبی و با صلابت بلاغی می­کوشد این تلاش را به ثمر بنشاند.

 

نتیجه

بی شک نمونه­های قابل بررسی در شعر امروز ایران از حیث رویکرد ریزومی و درختی بسیارند، این بررسی­ها از دو جنبه می­توانند به نقد و واکاوی شعر امروز ایران کمک کنند؛ اول این که به این اشعار با نگاهی علمی­تر و مبتنی بر یک دستگاه فکری منضبط پرداخته می­شود و دوم این که زوایایی تازه در نگرش بدین اشعار پدید خواهد آمد که مخاطبان کم­تر آشنا را هدایت کرده و آنان را به ابعاد پیدا و پنهان بعضی از شعرهای نامأنوس و به ظاهر نامفهوم راه می­برد.از طرفی نباید ناگفته گذارد که هر شعری با این مشخصات مشروعیت دفاع ندارد و متن ادبی در وهله­ی نخست باید بتواند با هر شکل و سازکاری خواننده را مسحور و مشعوف کند اما مسئله این است که مخاطب شعر امروز باید با حرکت های نو­به­نو آشنا شود همان طور که برای فهم شعر سنتی آشنایی با منابع مفهومی، تلمیحی و بلاغی آن ضرورت دارد.

در این مقاله تلاش بر این بود که سهمی ناچیز از این مهم به انجام برسد ودر مقابل  پنداری که در شعر پسامدرن ایران از نظر پراکندگی، عدم صراحت، زبان سطحی، بلاغت رقیق و ... مقبولیتی نمی­بیند، ابعادی شرح داده شود که این کوشش­ها را مهمل و بی­دلیل تلقی نکند و در این راه از نظریه­ی ریزومی ژیل دلوز کمک گرفته­شد که آرای وی تبیین کننده­ی این بررسی نشان می­داد. در عین حال باید عنایت داشت که فرض این مقاله گر چه شرح و توضیح دیدگاه ریزوماتیک در شعر امروز بوده است اما نمی­تواند از دیدگاه درختی با انبوه آثار معطوف بدان سلب مشروعیت و مقبولیت کند چرا که بخش­های اعظمی از تاریخ ادبی متعلق به این دیدگاه و آثار معطوف بدان است و شعر امروز ایران بدان میزان تنوع و تکثر به خود دیده­است که برای تمام نحله­ها جای کافی داشته باشد.

پی نوشت:

 

1_ Gilles Deleuse

2_ Flex Guattari

3_ Michel Foucault

4_ Roland Barthes

5_ Jean Lyotard

6_ Jean Hyppolite

7_  Georges Canguihem

8_ rhizome

9_ grandnarratives

10_ dissemination

11_ difference

 

 

 

 

 

منابع

 احمدی،بابک (1385). ساختار و تأویل متن،چاپ هشتم،تهران:نشر مرکز

باباچاهی،علی (1382). رفته بودم صید نهنگ،تهران:نشر پاندا

باباچاهی،علی (1379). عقل عذابم می­دهد،تهران:نشر همراه

باباچاهی،علی (1380). گزاره­های منفرد،تهران:نشر سپنتا

باباچاهی،علی (1390). گل باران هزارروزه،تهران:نشر مروارید

باباچاهی،علی (1375). نم نم بارانم،تهران:نشر دارینوش

 بارت،رولان(1377).نقد و حقیقت،ترجمه­ی شیرین­دخت دقیقیان،تهران:نشر مرکز

براهنی،رضا (1374).خطاب به پروانه­ها،تهران:نشر مرکز

تسلیمی،علی. و سمیه قاسمی­پور(1394).«اقلیت شدن در بوف کور»،فصلنامه­ی ادب­پژوهی،شماره­ی 33، 80-61

خواجات،بهزاد (1381). منازعه در پیرهن،اهواز: نشر رسش

دستغیب،علی(1386).«اندیشه­های دلوز و فلسفه­ی او»،کیهان فرهنگی،شماره 250، 43-36

دلوز،ژیل (1393).تجربه­گرایی و سوبژکتیویته،ترجمه­ی عادل مشایخی،تهران:نشر نی

دلوز،ژیل (1390).نیچه،ترجمه­ی پرویز همایون پور،تهران:قطره

 راف،جان (1388).«دلوز و آثار او»،ترجمه­ی مصطفی امیری،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 20 ،31-3

رامین­نیا،مریم (1394).«رویکرد ریزوماتیک و درختی»،فصلنامه­ی ادب­پژوهی،شماره­ی 32، 61-36

رضوانیان،قدسیه و  احمد خلیلی(1393) «گفتمان شعر پست مدرن ایران».جامعه­شناسی هنر و ادبیات،دوره­ی 6،پاییز و زمستان، 285-263

ساراپ،مادان (1392).راهنمایی مقدماتی پساساختارگرایی و پسامدرنیسم،ترجمه­ی محمد رضا تاجیک،تهران:نشر نی

سجادی،سیدمهدی و علی ایمانزاده(1388).«بررسی و تبیین فضای ریزوماتیک و دلالت­های آن در برنامه­ی درسی»،فصلنامه­ی مطالعات برنامه­ی درسی،شماره 12، 70-48

سجادی،سیدمهدی و دیگران(1397).«تبیین معرفت­شناسی ژیل دلوز و علامه طباطبایی و نقد چالش­های ریزوماتیک»،مطالعات معرفتی در دانشگاه آزاد اسلامی،سال 22، شماره 2، 226-203

شمس لنگرودی،محمد(1384).باغبان جهنم،چاپ دوم،تهران:آهنگ دیگر

شمس لنگرودی،محمد (1388).«به موج ساده نویسی که به راه افتاده امیدوارم» www.isna.ir ، 9 فروردین 1398

ضیمران،محمد (1383).«ژیل دلوز و فلسفه­ی دگرگونی و تباین»،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 81-80، 57-48

طاهری،قدرت‌الله (1384).«پست­مدرنیسم و شعر معاصر ایران»،پژوهش­های ادبی،شماره 8، 50-29

کریمیان،کاظم(1379).دگرگونی نگاه،زبان و ساختار در شعر امروز،تهران:نشر روان

 گونزل،استفان(1388).«قلمروزدایی و درون­ماندگاری»،ترجمه­ی رضا سیروان،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 20، 39-36

ویتگنشتاین،لودویک(1380).پژوهش­های فلسفی،ترجمه­ی فریدون فاطمی،تهران:نشر مرکز

 

_Deleuse,G. & Guattari,F.(1987).A Thousand Plateaus:Capitalism and schizophrenia,translated by Brian Massumi.Minneapolis:University of Minnesota press.

_Deleuse.G.(1994).Difference and Repetition,Translated by Paul Patton,New York:Columbia University press.

_Eco.U.(1984).The Name of the Rose,W.Weaver,USA:Warner Books

_Gregoriou,Z.(2004).Commenting the Rhizome:Towards a minor philosophy of Education,Educational Filosophy and theory,233-251

_Morgan Wortham,S.(2010).The Derrida Dictionary,London:Continuum

_Semetsky.I.(2007).Tiwards a semiotic theory of learning Deluze’s Philsophy and educational experience, semiotica,197-214

_William E.D. & Timoty K.B.(2004),Theory for reigious studies.New York: Routledge

 

 

Comparative study of a poem by Ali Babachahi and Shams Langroudi on the basis of Gilles DeLeuse’s Rhizomatic theory

Behzad Khajat[13]

Abstract :

Gilles Deleuse is a contemporary thinker whose rhizomatological theory (which is opposed to tree theory) has always been considered by thinkers. Deleuse and Flex Guattari, as two post-structuralist philosophers, collaborated with each other for many years and developed this theory in different ways. However, Deleuse's range of opinions is broad and related to various topics. According to this theory (which is based on epistemic and different artisticsystems can be generalized) the notions focused on the integrated, single-root, and center-oriented integrity are reviewed and replaced by a nonlinear, experiential, fluid, and multiplicative context. On the other hand, in the postmodernist poetry of Iran from the early Seventies Solar year has been existed; these approaches and challenges from both the poets' experiences and the theoretical debates and the poetry of the poetry of the era are tangible and expansive, and thus can be used to better understand the postmodernist poetry's identity against traditional and even modern poetry. In this paper, while describing Deleuse's ideas about the rhizomatic approach versus the tree, two poems of these two forms of thought and literature in today's poetry have been adapted and the most important differences between the two methods are classified according to the ten categories to be explained. Ali Babachahi, a representative of the postmodern poetry, and Shams Langroudi, a representative of the so-called "simplification" approach, have been chosen by the author to explain this situation because of their reputation, glory, numerous works, and literary rhyme and meter.

Key words : Deleuse, Guattari, Babachahi, shams Langroudi, rhizomy structure

 

1.استادیار دانشگاه آزاد اسلامی اهواز، اهواز، ایران // Email: khajat.behzad@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[13] . Department of Persian Literature, Ahvaz Branch, Islamic Azad University, Ahvaz, Iran.//Email : khajat.behzad@gmail.com

احمدی،بابک (1385). ساختار و تأویل متن،چاپ هشتم،تهران:نشر مرکز
باباچاهی،علی (1382). رفته بودم صید نهنگ،تهران:نشر پاندا
باباچاهی،علی (1379). عقل عذابم می­دهد،تهران:نشر همراه
باباچاهی،علی (1380). گزاره­های منفرد،تهران:نشر سپنتا
باباچاهی،علی (1390). گل باران هزارروزه،تهران:نشر مروارید
باباچاهی،علی (1375). نم نم بارانم،تهران:نشر دارینوش
 بارت،رولان(1377).نقد و حقیقت،ترجمه­ی شیرین­دخت دقیقیان،تهران:نشر مرکز
براهنی،رضا (1374).خطاب به پروانه­ها،تهران:نشر مرکز
تسلیمی،علی. و سمیه قاسمی­پور(1394).«اقلیت شدن در بوف کور»،فصلنامه­ی ادب­پژوهی،شماره­ی 33، 80-61
خواجات،بهزاد (1381). منازعه در پیرهن،اهواز: نشر رسش
دستغیب،علی(1386).«اندیشه­های دلوز و فلسفه­ی او»،کیهان فرهنگی،شماره 250، 43-36
دلوز،ژیل (1393).تجربه­گرایی و سوبژکتیویته،ترجمه­ی عادل مشایخی،تهران:نشر نی
دلوز،ژیل (1390).نیچه،ترجمه­ی پرویز همایون پور،تهران:قطره
 راف،جان (1388).«دلوز و آثار او»،ترجمه­ی مصطفی امیری،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 20 ،31-3
رامین­نیا،مریم (1394).«رویکرد ریزوماتیک و درختی»،فصلنامه­ی ادب­پژوهی،شماره­ی 32، 61-36
رضوانیان،قدسیه و  احمد خلیلی(1393) «گفتمان شعر پست مدرن ایران».جامعه­شناسی هنر و ادبیات،دوره­ی 6،پاییز و زمستان، 285-263
ساراپ،مادان (1392).راهنمایی مقدماتی پساساختارگرایی و پسامدرنیسم،ترجمه­ی محمد رضا تاجیک،تهران:نشر نی
سجادی،سیدمهدی و علی ایمانزاده(1388).«بررسی و تبیین فضای ریزوماتیک و دلالت­های آن در برنامه­ی درسی»،فصلنامه­ی مطالعات برنامه­ی درسی،شماره 12، 70-48
سجادی،سیدمهدی و دیگران(1397).«تبیین معرفت­شناسی ژیل دلوز و علامه طباطبایی و نقد چالش­های ریزوماتیک»،مطالعات معرفتی در دانشگاه آزاد اسلامی،سال 22، شماره 2، 226-203
شمس لنگرودی،محمد(1384).باغبان جهنم،چاپ دوم،تهران:آهنگ دیگر
شمس لنگرودی،محمد (1388).«به موج ساده نویسی که به راه افتاده امیدوارم» www.isna.ir ، 9 فروردین 1398
ضیمران،محمد (1383).«ژیل دلوز و فلسفه­ی دگرگونی و تباین»،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 81-80، 57-48
طاهری،قدرت‌الله (1384).«پست­مدرنیسم و شعر معاصر ایران»،پژوهش­های ادبی،شماره 8، 50-29
کریمیان،کاظم(1379).دگرگونی نگاه،زبان و ساختار در شعر امروز،تهران:نشر روان
 گونزل،استفان(1388).«قلمروزدایی و درون­ماندگاری»،ترجمه­ی رضا سیروان،کتاب ماه ادبیات و فلسفه،شماره 20، 39-36
ویتگنشتاین،لودویک(1380).پژوهش­های فلسفی،ترجمه­ی فریدون فاطمی،تهران:نشر مرکز
 
_Deleuse,G. & Guattari,F.(1987).A Thousand Plateaus:Capitalism and schizophrenia,translated by Brian Massumi.Minneapolis:University of Minnesota press.
_Deleuse.G.(1994).Difference and Repetition,Translated by Paul Patton,New York:Columbia University press.
_Eco.U.(1984).The Name of the Rose,W.Weaver,USA:Warner Books
_Gregoriou,Z.(2004).Commenting the Rhizome:Towards a minor philosophy of Education,Educational Filosophy and theory,233-251
_Morgan Wortham,S.(2010).The Derrida Dictionary,London:Continuum
_Semetsky.I.(2007).Tiwards a semiotic theory of learning Deluze’s Philsophy and educational experience, semiotica,197-214
_William E.D. & Timoty K.B.(2004),Theory for reigious studies.New York: Routledge